دوشنبه 31 ارديبهشت 1403 - Mon 20 May 2024
  • دو راهی سخت استقلال در نقل‌وانتقالات

  • پیام تسلیت رهبر انقلاب اسلامی و اعلام عزای عمومی در پی درگذشت شهادت‌گونه رئیس‌جمهور و همراهان گرامی ایشان

  • پیام تسلیت سران و مقامات جهان در پی شهادت رئیس جمهور ایران

  • پس از شهادت رئیس جمهور چه کسی مسئولیت اداره دولت را بر عهده می‌گیرد؟

  • ملت ایران نگران و دلواپس نباشند، هیچ اختلالی در کار کشور به وجود نمی‌آید + فیلم

  • سانحه برای بالگرد حامل رئیسی در جلفا/ آخرین اخبار از سانحه برای بالگرد رییس جمهور و هیات همراه/ توضیحات وزیر کشور دربارۀ حادثه بالگرد حامل رئیس‌جمهور+جزئیات +فیلم

  • تکلیف پرسپولیس را استقلال مشخص می کند

  • شما طبق قانون شهید شده‌اید!

  • رئیسی: مرز ایران و آذربایجان را به مرز امید و فرصت بدل خواهیم کرد+ فیلم

  • رسانه می‌تواند در میدان نبرد، پیام‌آور امید باشد

  • حکم نهایی تتلو صادر شد

  • تاج: پیگیر فساد در فدراسیون هستیم

  • بودجه‌ها برای «سینما آزادی» هدر می‌روند!؟

  • چگونه یک دانشجو افسر سازمان سیا می‌شود؟+ عکس

  • علی کریمی بلاک شد!+ عکس

  • مطربی که رییس دستگاه دیپلماسی شد +فیلم

  • منتظر اعداد طلایی در شاخص باشید

  • امروز؛ افتتاح یک پروژه مهم، استراتژیک و بین‌المللی

  • مروری بر کارنامه تاریک ترین دوره اقتصاد ایران

  • سرزمینِ ایران؛ جشنِ رنگ در عروسی بختیاری

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 283548
    تاریخ انتشار: 17/بهمن/1400 - 14:15

    وقتی روزگار «ناصرسیاه» سفید شد/ از لوتی‌گری تا دکه‌ای که به نام «امام» شد

    به یکباره «ناصر» روزهای جوانی را به شب‌های مبارزه گره زد و در بحبوحه اعتراضات به طاغوت، خط و ربطش، خط و ربط امام(ره) شد و نور چشمی شهید مدنی، آری دیگر روحیه ظلم‌ستیزی و حق‌طلبی ناصر به قول لات و لوت‌های پیش از انقلاب کار دستش داد و گرفتارش کرد؛ عطای سینما و پوستر و گیشه را به لقایش بخشید و چسبید به تکثیر نوار و اعلامیه‌های امام، مخلص کلام، ناصر «فرزند خلف انقلاب» شد.

     وقتی روزگار «ناصرسیاه» سفید شد/ از لوتی‌گری تا دکه‌ای که به نام «امام» شد

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت» ، به نقل از فارس، فکرم را سایه زدم، سایه سیاه و سفید روزهای دور و سُر خوردم در یاد تاریخ تند تند ورق زدم، وای از آن روزهای خونین و پرشور، از پچ‌پچ‌های نوجوانان و اعلامیه‌های پنهانی، از تعقیب و گریز مبارزان و ساواکی‌ها یا شعارهایی که بانگ آزادی سر می‌داد.

    بی‌اختیار مشت گره کردم و قلم‌دوش تاریخ فریاد زدم گویی هم‌قافیه انقلابیون شدم، از همان حماسه‌های مردمی، راهپیمایی‌ها و طنین الله‌اکبرها.

    شعار دادم و در تصویر سیاه و سفید آن روزها که رنگی‌ترین خاطرات این مرز و بوم است غرق شدم، میان سطر به سطر کتاب دیروز. چه قصه‌های نابی از جوانمردی و مبارزان جان بر کف و گلگون‌کفن می‌توان نوشت.

    از انبوه حکایت‌های گفتنی، بین تظاهرات خیابانی و هیاهوی شهر «ناصر» را یافتم؛ جوانی قوی‌هیکل و ورزشکار، قدبلند، سیاه‌چرده با موهای صاف و درخشان روی پیشانی و مخلص کلام، آزاده.

    ناصر سینمای آن روز

    «ناصر شریفی‌نیا» در سال ۳۲ در محله پل پهوانای همدان چشم بر جهان گشوده بود، بعد از دوره ابتدایی جامه کار بر تن پوشیده و کمک خرج خانواده شد، از سال‌های نوجوانی هم ورزشکار و در رشته کُشتی کج مقام‌آور بود.کار و بارش ورزش و کُشتی گاهی هم بدنسازی بود تا اینکه چند فیلم سینمایی بازی کرد و به دعوتش چند هنرپیشه به همدان آمدند، علاقه‌مندی‌هایش در ورزش و سینما خلاصه می‌شد.

    «ناصر» سرشار از انرژی جوانی و شر و شور بود، با جثه قوی و  وزن سنگین سوداها در سرش می‌پروراند، سرکش اما لوتی بود و تمام تلاشش را می‌کرد هوای دور و وری‌هایش را داشته باشد، البته جو جامعه پیش از انقلاب همین بود و خیلی از جوانان سردرگم بودند.

    او مدتی جلوی سینماهای همدان بازارسیاه راه انداخت و به افراد متمکن و متمدن بلیط می‌فروخت، حتی برای عده‌ای از دوستانش درآمد درست کرده بود و خیلی درگیر یک قرون دوزار نبود. ناصر در آن روزها به «ناصرسیاه» معروف شد بابت همین بازارسیاه سینماهای شهر او را «ناصرسیاه» صدا می‌زدند البته بعضی از دوستانش هم چون چهره سبزه‌ای داشت این لقب را به او داده بودند.

    در سال‌های دور و دراز همدان الصاق پسوند و پیشوند به اسامی جوانان خیلی مرسوم بود و اغلب جوانان هر محله به دوست و رفیقشان پسوند و پیشوندی می‌چسباندند مثل ناصر و هزار و یک جوان دیگر همدانی.

    پازل زندگی ناصر چفت شد

    در پی وصله و پینه زدن پازل زندگی ناصر بودم، دنبال قطعه‌ای که نوجوانی و جوانی را به سال‌ ۵۶ پیوند دهد؛ وصله‌ای جور که ساز ناکوک جوانی را عجیب کوک کرد. نمی‌دانم اعلامیه یا نوار سخنرانی امام بود که با دالبری‌های زندگی ناصر چفت شد یا همکلام‌ شدن با مبارزان جان برکف، نمی‌دانم انگار این قسمت از تاریخ کمی کمرنگ شده شاید هم چند برگی رازآلود میان صفحات قطورش گم شده است.

    فقط می‌دانم به یکباره ناصر روزهای جوانی را به شب‌های مبارزه گره زد و در بحبوحه اعتراضات به طاغوت خط و ربطش، خط و ربط امام(ره) شد و نور چشمی شهیدمدنی، آری دیگر روحیه ظلم‌ستیزی و حق‌طلبی ناصر به قول لات و لوت‌های پیش از انقلاب کار دستش داد و گرفتارش کرد.

    از آن به بعد ریش ناصر شد ریشه او، ریشه‌ای که در گرو خاک ایران بود و حتی وجبی از آن را حرام بر اجنبی می‌دانست؛ عطای سینما و پوستر و گیشه را به لقایش بخشید و چسبید به تکثیر نوار و اعلامیه‌های امام.

    حلول دوباره حر

    سال ۵۶ و ۵۷ در خط مقدم مبارزه دوشادوش انقلابیون جنگید و با سیر انقلاب همراه شد، ناصر «فرزند خلف انقلاب» و «حُر زمان» شد روحانیون او را این گونه خطاب می‌کردند و حالا «ناصرسیاه»، سفید شده بود مردی از جنس آب و آیینه.

    چنان معتقد شد که گوی سبقت را از خیلی‌ها در راه آرمان‌هایش ربود، خیلی جلوتر از رفقایش، اصلا پاتوق ناصر پاتوق مذهبیون شد تا جایی که هر که دل داده بود سر از دکه کوچک او درمی‌آورد؛ جرعه‌ای از کتب مذهبی می‌نوشید و سیراب از آن، فردا دوباره راه کج می‌کرد به سمت دکه ناصر.

    رفقای ناصر می‌گویند: «او یک تاکسی داشت فورا بعد از انقلاب آن را فروخت و این دکه را در ابتدای خیابان بوعلی برپا کرد. از در و دیوار دکه عکس امام و آیت‌الله مدنی، آیت‌الله طالقانی، شهیدبهشتی و رجایی آویزان می‌کرد و هر اندازه که دلت بخواهد از امام عکس داشت.

    نوارهای امام و بزرگان را دو تومان تکثیر می‌کردند اما ناصر یک تومان می‌گرفت بعضی وقت‌ها هم پنج زار، تازه اگر پول می‌گرفت، دربند مال و منال دنیا نبود و دکه‌اش مامنی بود برای بچه‌های حزب‌الله، یک کلمه بگوییم مرام و معرفتش حرف نداشت.»

    ناصر حاضر بود برای اعتقاداتش جان بدهد، هر کاری هم از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد تا مبادا گزند دشمن به انقلاب برسد؛ پنجشنبه و جمعه هر هفته نوجوانان و جوانان را جمع می‌کرد و الوند را زیر پا می‌گذاشتند و برای این تحول عظیم پیروان ثابت قدم جذب می‌کرد.

     در فکر همان دکه فرهنگی بود و کاری با کار کسی نداشت اما خار چشم منافقان شد و در درگیری‌های خیابانی گروهک‌های منافق بارها و بارها مورد ضرب و شتم قرار گرفت. احزاب از همراهی ناصر با بچه‌های حزب‌الله دلخوشی نداشتند و به دفعات به او سوءقصد کردند.

    در اوج درگیری‌ها و ترورهای منافقان در خرداد سال ۶۰ بسیاری از همدانی‌ها مجروح و شهید شدند ناصر هم در این غائله زخمی شد و بیشتر از ۱۱ ضربه کارد به او زدند تا مرز شهادت رفت و چند روزی در بیمارستان بستری شد.

    رسم عاشقی در دکه حزب‌الله

    در همین اتفاق دکه او که به «دکه حزب‌الله» معروف بود را آتش زدند و در رودخانه بین‌النهرین همدان پرتاب کردند تا دیگر نه دکه‌ای باشد و نه پاتوقی اما ناصر پس از بهبودی دوباره دست به کار شد و دکه کوچک فرهنگی‌اش را علم کرد.

    عناد و کینه‌توزی نسبت به «بچه‌های انقلاب» بالا گرفته بود و هر که محاسنی یا گرایشی به انقلاب و امام داشت، مورد اصابت گلوله‌های عداوت قرار می‌گرفت و حاصل آن ترورهای کور بسیاری شد.

    یکبار هم منافقان خانه پدری این فرزند انقلاب را به تیر بستند و همان موقع ناصر به پدرش گفت «اینها نمی‌گذارند من زنده بمانم، دیر یا زود مرا هدف قرار خواهند داد» راست می‌گفت ناصر یاری‌گر انقلاب و همچون تیری بر چشمشان بود.

    او در سال‌های اول جنگ چندصباحی به جبهه سرپل‌ذهاب رفت، گویی با خود قرار داشت جانش را در راه خدا بدهد و برای رضای او گام بردارد، گاهی در همان دکه مذهبی گاهی در جنگ با بعثی‌ها.

    طولی نکشید ناصر در جبهه هم بین رزمندگان جا باز کرد و خاطرش برای همرزمانش عزیز شد و تا جایی که می‌توانست کمک‌حال جبهه بود؛ سلاح‌های سنگین را همراه با دو جعبه مهمات در مسیرهای سربالایی بر دوش‌اش حمل می‌کرد و به بچه‌ها مهمات می‌رساند.

    ناصر؛ خار چشم منافقان

    ناصر دلباخته شده بود نه در جبهه آرام و قرار داشت نه در دکه حزب‌الله، همین بی‌قراری او را به همدان کشاند و دست آخر در تاریخ ۶ مهرماه سال ۶۱ درست وقتی سرودهای انقلابی از پاتوق مذهبی‌اش سر به فلک کشیده بود منافقان رگبار به سمتش گرفتند و بیش از ۲۰ گلوله بر پیکرش فرونشاندند.

    ترور شهید شریفی‌نیا برنامه‌ریزی شده و دقیق بود، اصلا آبی بر آتش کین دشمن بود؛ چنان کورکورانه فرزند انقلاب را به رگبار بستند که در همان حین محمود بختیاری نوجوان ۱۷ ساله‌ای که در کنار دکه بود هم مورد اصابت گلوله قرار گرفت و شهید شد. ناصر به مسلخ عشق رفت و «شهید انقلاب همدان» نام گرفت اما بماند که در مسیر کوتاهش جوانان بسیاری را پایبند امام و دین کرد.

    دم امام آتش وجود ناصر شد

    دوست و همرزم ناصر در دوران انقلاب می‌گوید: «مهمترین ویژگی او حساسیت عجیبش در مورد امام(ره) بود و چنانچه در میدان مبارزه خدایی ناکرده توهین و کلام ناروایی می‌شنید سعی می‌کرد با منطق و استدلال راه و چاه را به طرف مقابل بشناساند.

    ناصر مورد عنایت شهیدمدنی بود و علقه عاطفی بین‌شان برقرار، اوایل انقلاب نماز جمعه همدان با همکاری ناصر و عده‌ای دیگر از انقلابیون برگزار می‌شد چون بچه‌ها سلاح نداشتند با چوب بالای مناره‌های مسجد جامع می‌ایستادند تا نمازگزاران نماز بخوانند و خدشه‌ای به فریضه نماز جمعه وارد نشود، ناصر در امور فرهنگی پس از انقلاب تاثیرگذار بود و اقدامات درخوری به جای گذاشت.»

    اما به راستی دم مسیحایی امام با ناصر چه کرد؟ که دستان آغشته به جوهر و تاریخ با جادوی واژه از بیانش قاصر است؛ گویی ناصر مجنون خیابان‌ها شد، او در آشیانه تن غریب و قفس شهر برایش دلگیر بود. آخر هم نقطه‌ای شد نه در آخر صفحه در دفتر این و آن بلکه در صورت آسمان میان رنگین‌کمان.

     

    مرتبط ها
    نظرات بینندگان
    نظرات شما